خلاصه داستان :
بیست سال قبل سردار راجپال بعد از کشتن برادرش از شهرش فرار میکند و در روستایی ساکن میشود و با دختر خوانده اش ،مینا، زندگی میکند . او از همسرش میخواهد تا پسرش ،شانکار، را نزد او بفرستد تا هم به کار مشغول شده و هم با مینا ازدواج کند . شانکار با استقبال سردار روبرو شده و به مینا معرفی میشود . چند روز بعد مردی جوان پیدا میشود و سردار باید بفهمد شانکار واقعی کدام است .خلاصه داستان :
پدر یک دختر ، هنرمندی را بکار میگیرد تا طی یک سال باقیمانده عمر دختر، او را شاد کندخلاصه داستان :
الهام گرفته شده از یک رخداد واقعی در قرن شانزدهم، یک پرنسس عاشق رقاص بارگاه می شود و با امپراطوری پدرش به نزاع می پردازد...